*علی شیرازی – این نوشتار قرار نیست دربارۀ من باشد. اما تجربهای است عینی در بیست و سومین سال اشتغالم به خبرنگاری. قرار نیست دربارۀ عضو کماهمیتی چون من باشد که میدانم و میدانیم چه کسانی در این دو سه دهه در حرفۀ ما رنج گرسنگی و بیخانمانی و بیکاری و استرس همیشگی تعطیلی نشریهشان را بر خود هموار داشته و به این راه ادامه دادهاند؛ در حالی که منیکی بالاخره به سبب داشتن دستی بر آتش آواز چند هنرجو و اجراهایی هرازگاه داشته و لقمه نانی از این راهها و همچنین از راه ویراستاری و تاریخ شفاهی درآورده و با خود به خانه بردهام.

خوشبختانه آسانطلب و آسانپسند نبودهام اما بسیارانی بوده و هستند که بسی بیش از من بر عهد خویش در این حرفه استوار مانده و تا توانستهاند روسفید ماندهاند. که خبرنگاری به تیول این و آن درآمدن نیست. خواه جناح و سیاستورز باشد و خواه سلبریتی و هنرمند سفارشیساز…
خبرنگاری در یک کلام کار دل است و عشق و دلدادگی و همزبانی با کسانی که حرف تو را میفهمند و حرف دل خود را در نوشتارت میجویند. به وقت افتادن این اتفاق فرخنده از زیر سنگ هم که شده شماره تلفنت را پیدا میکنند و مهرشان را با صدای خود به گوش تو میرسانند و تشویقت میکنند به ادامه دادن… تازه، اینها مال قدیم است (البته چندان قدیم هم نه…) و حالا که با فشردن چند دکمه روی کیبورد میتوان پیج و کانال هر کسی را پیدا کرد و به او انرژی داد.
اما سوی دیگر ماجرا اسمش فقط خبرنگاری است اما در عمل، کار گِل است و پله کردن شغل و موقعیتی اینچنین شریف که میتواند تأثیرگذار هم باشد ولی نیست و هدف عاملش در اصل، عملۀ این و آن شدن است و مجیز آندیگری را گفتن. تعریف بیهوده و گفتن از ارزشهای مثلاً فیلمی که از ارزش خالی است و گُندهنمایی و گندهسازی هنرفروشانی که از اساس به قصد تجارت و شهرت و سری توی سرها درآوردن به میدان آمدهاند. سوپراستارسازی و «سلطان»سازی در هنر، کار اینگونه شبهخبرنگاران است که میبینیم یکشبه و به اشارتی چگونه از دیوارهای بلند ترفیع و ترقی بالا میروند و نام مجیزهگویی دیگران را میخورند. بعد هم اسم خود را به ترتیب و تدریج منتقد هنری و فرهیخته و پژوهشگر و مجری و نظریهپرداز و استاد و مدرس میگذارند (یا فرقی نمیکند این اسمها را رویشان میگذارند تا از زبان و کلام و بیان و نوشتار آنها تأیید بشنوند و کار و بارشان را ادامه دهند)…
خبرنگاری کار دل است اما صادقانه بگویم. در گیر و دار روزگاری اینچنین غدار که تا فردا نمیدانیم کی به کیست و چی به چیست و نان صبح علی الطلوع به کدام نرخ خواهد بود خبرنگاری سیری چند؟
ماندگان بر عهد پیشین باید به پستویی بخزند و از پیج و کانال شخصیشان مشتی درد دل بنویسند و بگویند آن هم به شرطها و شروطها که به کسی و جایی برنخورَد. اگر نقدی میکنند در اولین ثانیۀ پس از نشر باید منتظر فحشها و اهانتهای سرازیرشده از سوی مریدان سفلهپرور باشند. که در این دیار به قول محسن خیمهدوز رفتارهامان با یکدیگر (روبروی هم) و با همدیگر (کنار هم) از سه حالت و سه جنس بیشتر خارج نیست: تجلیل، تحریم و ترحیم.
یعنی وقتی نقدی فنی و خالصانه میکنی کسی حواسش نیست که حرف حساب تو چیست و از کدام منطق گفته و نوشتهای. بلکه فقط حواسشان به اینجاست که تو کی هستی و با کدام نحله و گروه صبحانه و ناهار و شامت را میخوری. آن وقت همه چیز فرق میکند و باران فحش و اتهام و اهانت از سوی تحریمکنندگان و سیل محبت و استیکر و ویسهای مهرآمیز از سوی تجلیلکنندگان به سویت سرازیر خواهد شد.
میمانَد صنعت ترحیم (!) در این دیار.
وقتی مُردی و خیال همگان از ادامه دادن کارهایت راحت شد و از دستت نفسی به راحتی کشیدند، آن وقت و به احتمال – با در نظر گرفتن اینکه چقدر سرشناس بودهای – بر سر سوگواریات به رقابت و چشم و همچشمی خواهند پرداخت…
این سرگذشت کسی است که با دلش در پی اصلاح یا مثلاً چه میدانم روشنگری در باره یک رشته هنری یا دست کم دارای عشق و علاقه به کار و حرفهاش خبرنگاری است.
حرفهای همین قدر مظلوم، همین قدر گمنام، همین قدر بیجان…
*عضو تحریریه شهاب زنجان