بهارهای منزوی

رضا رمضانی – سال های سال بود که خزان از باغ غزل بیرون نمی رفت. چنان بود که گویی چرخه فصل ها نمی چرخید. گل هایی تک، تلاش می کردند اما با یک گل بهار نمی شد تا اینکه، سوار بر بادی گرم، حسین منزوی بال گشود و بهار را به باغ غزل آورد.

رضا رمضانی

در بهاری که حسین منزوی به باغ شعر و ادبیات آورد، «بهار» نیز چهره هایی جدید پیدا کرد. در غالب آثار ادبی پیشین، بهار نقش و جایگاهی یکسان دارد. نماد رویش، زندگی دوباره، جوان شدن و …، مفهوم های پرتکراری هستند که در قالب استعاره و تشبیه و … پای بهار را به شعرها باز کرده اند.

از همین رو بوده است که موسم اسفند، فصل غلیان بهاریه نویسی و بهاریه خوانی های ایرانیان و فارسی زبانان بوده است. اما بهار در شعرهای منزوی حماسه آفرین می شود، فلسفه می بافد، زخم می خورد، می بازد و …!.

در شعرهای حسین منزوی، بسیاری از واژه ها تجربه های جدیدی را از سر می گذرانند. تجربه هایی که خواننده را غافلگیر می کند و امکان های نوینی از استعاره و شخصیت بخشی هویدا می شود. در غزل معروف «خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود»، ردای چاوش بر تن بهار پوشانده می شود تا در برابر سلطه مرگ بر تقدیر گل ها، در گل شیپوری مدام بدمد؛

«اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدم بود»

اما منزوی بهار را هم مانند خودش، ابلق می بیند؛ سیه و سپید. فصلی که با وجود زنده نشدن گل های مرده، همچنان در گل شیپوری می دمید، در باغ پاییزهای پی در پی، بازنده ای مطلق می شود. بازنده ای که حتی در تقویم هم بی برگ شده است؛

«در باغ تان زین‌سان که پاییز از پی پاییز می‌آید

 برگ بهارش را به غارت داده این تقویم، پنداری»

با این وجود، منزوی شاعری مسیح وار است که وقتی از عشق اکسیری خود در تن همین بهار می دمد، چنان جان و قدرتی به او می دهد که حتی یک گل به یغما رفته و یادگاری آن می تواند همان تقویم را معطل پاییز کند؛

«از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

تقویم را معطل پاییز کرده است

 در من مرور باغ همیشه بهار تو»

 بهار در شعرهای منزوی سرنوشت های غیرمنتظره ای نیز پیدا می کند و استعاره ای می شود برای شکست خوردن خوب از بد، نماینده سخاوتی می شود که به بخل و خبث می بازد و جان بخشی هایش فروگذاشته می شود و جان ستانی پاییز ارج و قرب پیدا می کند؛

«خزان به قیمت جان جار می زنید، اما

بهار را به پشیزی نمی خرید از من»

شاید در شعرهای شاعر دیگری نتوان تا این حد سرنوشت های متفاوتی را برای بهار پیدا کرد. حتی شاید هر شاعری نتوانسته باشد در سرودن از عشق، بهار را بی هیچ رجحانی در کنار پاییز بنشاند و خود و معشوق و بهار و پاییز را قربانی حکمرانی تقویم بداند:

«اینکه گاه می‌خواهم کز تو دست بردارم
حرف سردمهری نیست؛ مشکلی دگر دارم

با تو عشق می‌ورزم ای پریچهر و خود نیز
از حضور این دره در میان خبر دارم

عشق من! اگر تقویم بیست سال پس می‌رفت
می‌شد این مزاحم را از میانه بردارم

مشکلم بهار توست در خزان من، آری
آنچه پیش رو داری، من به پشت سر دارم»

اما منزوی شاعری مغرور است. شاعری که عادت ندارد سر تسلیم فرود بیاورد مگر آنکه در برابر معشوق ایستاده باشد. اینجاست که شاعری با آن غرور و صلابت، اعتبار هیچ چیز، حتی بهار را، جز با تایید و تنفیذ معشوق نمی پذیرد:

«هر میوه باغ و باغ، بهاری شود، اگر

تأیید تو به بار رساند، جوانه را»

شهاب زنجان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

زمان ورود و خروج دام به مراتع درپروانه های چرا قید شده است

س آوریل 6 , 2021
رئیس اداره مرتع منابع طبیعی وآبخیزداری استان زنجان، گفت: زمان دقیق ورود و خروج دام به مرتع بر اساس تاریخی است که در پروانه چراهای صادره و یا طرح‌های مرتع‌داری واگذار شده، مربوط به هر روستا یا سامان عرفی قید شده است. به گزارش شهاب زنجان به نقل از روابط […]
فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس