راحله سعادتی خمسه – امروز قبل از اذان ظهر مهمان بازار زنجان بودم،همان راسته ای که از خیابان فردوسی وارد می شوی و من از کودکی به واسطه کلام پدر نام آن اندرونی بزرگ خوش عطر و بو و لبریز زندگی را با نام «کتی لر بازاری» شناختم.
امروز برای اولین بار در ورودی بازار تابلوی کوچکی را دیدم که نوشته بود بازار پایین. از همان بدو ورود موج موج انرژی ناب و گوارا به تمامیت وجودم سایه افکند.
گویی در زمان قدم می زدم گویی به اندازه تک تک آدمهایی که طی سالیان در دم دمای نوروز به این بازار قدم گذاشتهاند نفس می کشیدم و لبریز بودم از هویت دیارم.
من در نیم ساعتی که در بازار قدم زدم به اندازه یک قرن کودک شدم دست در دست مادرانی با روبند و چشمانی وسمه کشیده و غرق در نجابت و ناز زن شرقی ، مادرانی با چادر های گلدار و آراسته به معصومیتی از جنس شبنم به گل نشسته صبحگاهان، مادران جنگ و عصر دود و موشک و مادرانی از جنس خودم که آیندگان معرفی ام خواهد کرد دادم، گرمی دستان مادران را وصل به سمفونی جاری در هیاهوی مستانه بازار کردم و سنگ فرش بازار را مستانه قدم زدم… به بلوغ رسیدم، بزرگ شدم و به اندازه یک قرن جوانی های دیارم را چشیدم، آه کشیدم، عاشق شدم،رنج دیدم زخمی شدم،حتی اوج گرفتم.
من حتی در آن نیم ساعت در هیبت اجداد پدری و مادری ام زمان را نفس کشیدم و در آن سرسرای مسقف و خوش عطر و ملون که غرق در زندگی بود ،زمان را درآغوش کشیدم.
چقدر نگاه ها معصوم بود و صبور ، چقدر همه را همدل و هم فال خودم دیدم. من در آن نیم ساعت به اندازه تمام سن و سالم به پیشواز نوروز رفتم با آسمان باریدم، با خاک آبستن شدم ،با سبزه روییدم،با دشت رقصیدم،با گل ها جامه به تن دریدم و با قمری مستانه نوازیدم ،گیسوان مادر بزرگ ها و دستان پدر بزرگ ها را بوسیدم،امن و آرام به آغوش امن پدر و مادرم خزیدم، مادربزرگ نان می پخت، پدربزرگ عبا به دوش گلدان های اطلسی و شمعدانی را لب حوض حیاط خانه می چید…مادرم به یمن شب عید در مطبخ سراسر عشق خانه مان به یمن قدم بهار بساط ماهی شب عید را محیا می کرد و با عشق، نگاهی به تاقچه های بزک کرده خانه می کرد و با رقص پرده های نیلگون تالار مهمانخانه، زیر لب ترانه ای نجوا می کرد….
و پدر قهرمانی که دستانش همیشه لبریز معجزه بود و عشق، و هیبتش بسان کوه صبور ، بغچه ترمه به دست در بازار قدم می زد و رخت و لباس برای دخترکانش می خرید. من امروز اکسیر گوارای تمام عیدهای سرزمینم را در نیم ساعت جادویی، عاشقانه نوشیدم.
و سلام دادم به اجداد دیارم که ترانه نوروز را چنان سروده اند که تا همیشه در صفحه نیلی آسمان جاوید خواهد ماند. من امروز زیباترین عروس بزک شده دست اجداد سرزمینم (عید نوروز ) را از نزدیک دیدم.