ثمین پرورش – تصویر جلد کتاب، دختری است که فریاد میزند، فریادی حاکی از ترس، بی قراری و دلتنگی!. ورای حصارهایی که خورشیدش بر تمام چشم انداز منطقه غروب میکند.
خورشیدی بزرگ در آسمانی مخلوط از رنگ صورتی، لیمویی و کمی یاسی!. دختری در سرگشتگی و حیرت، با فریادها، اشکها و غمی ناب که در ادبیات زیبای «آنا برنز» بیان میشود و به عنوان برنده ی جایزه ی «من بوکر» انتخاب میشود.
«آنا برنز» نویسندهای از ایرلند شمالی، داستان اش را در سال۱۹۷۰ شکل میدهد. دو سال پس از زمانی که ارتش بریتانیا در «جمعه ی خونین» ۱۳ معترض ایرلندی کاتولیک را کشت، اگر چه حوادث داستان به این تاریخ محدود نمیشود، زیرا «آنا برنز» تمام حوادث خونین آینده و تأثیرات ناشی از آن را در تاریخی محدود میگنجاند، از جمله انفجار یک خودروی بمب گذاری شده در ایرلند، زندانیان ارتش جمهوری خواه که در اعتصاب غذا جان خود را از دست دادند، اعلام آتش بس و…
اگر اطلاعی از محل تولد و زندگی نویسنده نداشتیم، نمی دانستیم، داستان در کدام کشور و کدام شهر اتفاق می افتد.«سونیا سینگ» مترجم، در مقدمه ی کتاب به این موضوع اشاره می کند: «برنز قصد ندارد چالش های خسته کننده ی قوم و قبیله ای را که در آن دوره ی تاریک ایرلند شمالی وجود داشتند، برای ما به تصویر بکشد».
آنا برنز، مکان و حوادث مربوط به آن را با استعاره، ادراک و احساسات دختری هجده ساله بیان میکند، با زبانی که طنزی تلخ در آن نهفته است.
دختر هجده ساله، دختری که از میان جمعیت ده نفری یک خانواده به خواهر وسطی مشهوراست، او راوی داستان «شیر فروش» است. ساکن شهری که از آن نام برده نمیشود، در احاطه ی کسانی که او را درک نمیکنند. مادر، خواهرهای بزرگ، همسایهها، فروشندهها، کسانی که دوست شان میدارد و کسانی که از آنها متنفر میشود.
سیاست، تراژدیهای سیاسی، سلسله مرگها و مسائل آن، تعصبات، شایعه پراکنی ها، موشکافیها و کوته فکری آدمها موجب خفقان او میشود. او در جامعهای زندگی میکند که هر که را به خاطر بی ریا و ساده بودن خیلی اذیت میکردند. جایی که انگار همیشه در تاریکی باشد، بخشی از کیفیت این نفرت نسبت به نور به مسائل سیاسی ربط دارد، ضربههایی که مردم به خاطرش خورده بودند و مشکلاتی که به خاطرش ساخته بودند. از دست رفتن امید، اعتماد و ناتوانی روحی که باعث میشد هیچ کس هدفمند و قادر به پیروزی نباشد. در جایی که مردم دچار خشم و ترس بودند و نمیتوانستند، کسی را که دوستش دارند، تحمل کنند. سگی را بدون دلیل کشتند، به این خاطر که انسانها را دوست داشت.
در پس زمینه ی این اتفاقات، مردی به نام «شیر فروش» وجود داشت، اطراف «دختر وسطی» نفس میکشید، او را میپایید و همه ی برنامه و طرح هایش را زیر نظر داشت. شایع سازهای منطقه نیز روابط آن ها را زیر نظر گرفتند و شایعاتی ساختند، رابطهای که وجود نداشت و به وجود نیز نیامد.
شیر فروش، مردی چهل و یک ساله بود با یک ون کوچک، ون تنها ماشین او نبود. ماشینهای دیگری هم داشت، ماشینهای پر زرق و برق. به گفته ی راوی، «شیرفروشی که شیرفروش واقعی نبود، سفارشهای شیر را قبول نمیکرد، حتی کامیون حمل شیر هم نداشت».
شیرفروش هر که بود، میل به کنجکاوی مردم را تحریک کرد.
اگر میگفتند:«اون ماشین ون سفید و کوچکش رو جلوی من پارک کرده بود و من داشتم توی کلاس فرانسه به غروب خورشید نگاه میکردم»، میگفتند: «توی محله ی امن و ساحلی ما رو ول کردی، رفتی مرکز شهر، یه محله ی مختلط تا زبون فرانسه بخونی و به سمبل زندگی نگاه کنی؟»
اگر میگفتند: «از خیابان بین محلهای رد می شم و کتاب می خوندم، به من پیشنهاد میداد که من و برسونه»، میگفتند: «چرا داشتی توی اون خیابون خطرناک پیاده میرفتی و چرا داشتی کتاب می خوندی؟».
کتاب خواندن یکی از خط قرمزهای منطقه به حساب میآمد، با جملاتی رفتار او را توجیه می کردند، جملاتی نظیر این که کتاب خواندن «دختر وسطی» سبب میشود، هشیاریاش از بین برود و متوجه محیط اطراف نشود یا آن که یک کتابخوان آدم معمولی نیست، نماد شخصیت لجباز و گمراهه یا اصلأ موجود زنده نیست، چون مخصوصا یک کاری میکند تا مردم نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، خواندن ذهن آن ها سخت هست، بنابراین کتاب خواندن میتواند، یک عیب بزرگ باشد، همان طور که یک شخص درخشان واقعی با ذهن روشن مورد پذیرش جامعه قرار نمیگیرد.
«دختر وسطی» در برابر تمام شایعات سکوت میکرد یا با دو کلمه ی من نمیدانم از خود دفاع میکرد، زیرا آن ها را ساخته ی ذهن آدمهای بیمار میدانست. اگر کاری غیر از این میکرد، در آن دوره آن منطقه، معادل آن بود که خودش و بدون هیچ دفاعی در میان جمعیت ظالم رها میکرد.
از زبان راوی میخوانیم «مردم اگر بخواهند میتوانند، داستانهایی بسازند که حتی فراتر از مرزهای مسخره بودن و تناقض پیش میرود، بعد خودشان این داستان را باور میکنند و به آن شاخ و برگ میدهند».
به جز مردم عادی، عکاسهایی نیز وجود داشتند، به بهانه ی اهداف امنیت ملی از تمام حرکات، پرونده سازی می کردند.
به گفته ی یکی از شخصیتهای داستان «کل جامعه ی ما موارد مشکوک حساب می شن و پرونده دارن، خونه ی همه، رفتار همه، ارتباطات مدام بررسی می شه و زیر نظره.اگه کسی رو توی منطقه ی جدایی طلبا پیدا میکردی که پرونده نداره، مطمئن باش که یه جای کارش ایراد داره، اونا حتی از سایهها هم عکس می گیرن».
حتی قبل از ورود شیرفروش به زندگی دختر وسطی، یک پرونده به نام او به خاطر همکاریهای دیگروجود داشته است، بنابراین با وجود اهمیت ندادن به شایعه پراکنی ها و سکوت در برابر آن ها، شایعات تأثیر خودش را در زندگی و روان «دختر وسطی» میگذاشتند، روی روابط احتمالی با دوست پسر احتمالی که موجب مشاجره، محدود شدن و دور شدن از او میشد. هر لحظه ممکن بود وارد فضایی شود که دوست ندارد و اگر از آن حرفها از آن فضا از آن مردم دوری میکرد، یک انسان غیر قابل قبول میشد، یک غیر قابل قبول معروف. درباره ی غیر قابل قبولها گفته میشد، جریان حاکم بر جامعه را مسخره میکنند و اگر مشکلی در جامعه پیش بیاید برخوردشان با آن مشکل مثل بقیه ی اعضای جامعه نیست و آن را تقصیر دو یا سه چیز میاندازند.
با این حال، تنها دختر وسطی دختر برگزیده نبود که تشویشها، اضطرابهای حاکم بر منطقه را تحمل میکرد، همه سرنوشتی واحد داشتند، اکثریت قریب به اتفاق، آسودگی خاطر را از دست داده بودند و نمی دانستند با آن شیوه ی زندگی عاری از فرهنگ، بی قاعده وقانون نمیتوان آسودگی را بدست آورد، در هیچ نقطهای از دنیا.
به احتمال زیاد، خوانندگان با خواندن این کتاب سیصد وهفتاد صفحه ای به حقیقت بسیاری چیزها واقف می شوند و به جستجوی منشأ آسودگی نه در هیچ نقطه ای از دنیا بلکه در وجود خودشان خواهند رفت.
کتاب « شیر فروش » نوشته ی آنا برنز، برنده جایزه من بوکر در سال ۲۰۱۸ شد. این کتاب در انتشارات مجید سال ۱۳۹۷ با ترجمه ی سونیا سینگ به چاپ رسید و در اختیار علاقمندان قرار گرفت.